رسانه ها مثل اکثر پديده ها ارزش ذاتي خاصي ندارند و بنا به کاربري و کاربردشان داراي جهت گيري و ثمر بخشي در راستاي خواسته هاي ما مي شوند.
وايمکس نيوز - محسن در يکي از روزهاي زيباي سال 1338 در جمع گرم و صميمي خانواده دينشعاري به دنيا آمد، روزهاي پرنشاط کودکي را زير سايه تعاليم پدر و مادر گرامي و در پناه تعاليم دين اسلام گذراند.او از همان اوايل نوجواني علاقه عجيبي به اهلبيت (ع) داشت و در 13 يا 14 سالگي بود که هيئتي به نام شهداي کربلا تأسيس نمود و خود به تنهايي مسئوليت آن را بر عهده گرفت.با شروع امواج خروشان انقلاب به صف مجاهدين راه حق پيوست و همواره در تظاهراتهاي سال 1357 حضوري فعال داشت در همان ايام به همراه برادرش به خدمت در پزشکي قانوني پرداخت و مدت 6 ماه به صورت شبانهروزي در کار جابجايي و تحويل اجساد مطهر شهدا شرکت داشت محسن جزء اولين سربازاني بود که به فرمان امام خميني (ره) به پادگانها برگشتند و خودشان را معرفي کردند او همواره فريضه مقدس امر به معروف و نهي از منکر را انجام ميداد و براي سربازان پادگان به خصوص آنهايي که در انجام فرائض تعلل ميکردند برنامه شناخت ايدئولوژي گذاشته بود.او حدود 5/1 سال در سالهاي 57 و 1358 خدمت مقدس سربازي را انجام داد و پس از آن در سال 1360 به خيل سبزپوشان سپاهي پيوست. با شروع جنگ تحميلي عاشقانه به جبهههاي نبرد شتافت و به عنوان مسئول گردان تخريب لشگر27 محمدرسولالله (ص) مشغول به خدمت شد و در سال 1363 به سفر حج رفت.در عملياتهاي طريقالقدس و کربلاي1 يادآور دلاوريها و رشادتهاي خالصانه او در راه دفاع از ميهن است زمانيکه قرار بود براي بار دوم به سفر حج مشرف شود و به خاطر مسئوليتهايي که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد اما در همان سال در روز پانزدهم مردادماه سال 1366 درست مصادف با روز عيد قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعيلوار جان خويش را در حين خنثيسازي مين ضد تانک در قربانگاه سردشت فداي معبود ساخت و نام خويش را براي هميشه در قلب تاريخ زنده نگه داشت مزار مطهر او در قطعه 29 بهشتزهراي تهران قرار دارد.
محسن هميشه فردي خندان و خوشرو بود و در هيچ شرايطي گل لبخند از لبانش چيده نميشد، حتي در سختترين شرايط جبهه زمانيکه يکي از بچهها زخمي شد و روي زمين افتاد محسن بالاي سر او رفته بود و ميخنديد وقتي بچهها از او پرسيدند چرا در اين شرايط ميخندد؟ پاسخ داد نميدانم چرا ميخندم؟اين خنده از شادي است يا ناراحتي؟! محسن خودش تعريف ميکرد که در زمان خدمت سربازي يک روز در مراسم صبحگاه مشترک که اتفاقاً در جلوي صف هم ايستاده بودم ناگهان خنده ام گرفت و نتوانستم خود را کنترل کنم.فرمانده پادگان که مشغول سخنراني بود از اين حرکت من تعجب کرد دستور داد مرا از صف بيرون بکشند و 24 ساعت بازداشت نگه دارند بعد هم به من تذکر دادند که اين عمل را انجام ندهم اما من گفتم خنده در ذات من است به هر حال خندهاي گاه و بيگاه محسن به همه بچهها روحيه مي داد.
حاج محسن همواره مجروحيت خود را از ما مخفي ميکرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بيمارستان منتقل ميشد ميخواست هرچه سريعتر به جبهه بازگردد حتي يادم هست که يکبار که به علت مجروحيت از ناحيه پا در بيمارستان امام رضا (ع) مشهد بستري بود مرتب به دکتر اصرار ميکرد که بايد برگردد دکتر به من گفت که زخمهاي برادرتان عميق است و هرچه ما به او اصرار ميکنيم که بايد مدتي استراحت کند تا زخمهايش عفوني نشوند توجهي نميکند، شما خودتان به او تذکر دهيد حاجي که حرفهاي ما را شنيده بود سريع از روي تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عميق نيست و من بايد برگردم» سرم مجروح همتخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شيفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدي است محسن با ناراحتي گفت:«شيفت انسانيت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلاي 1 هم که از ناحيه شکم مجروح شده بود ما اطلاعي نداشتيم تا زمانيکه به بيمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه جراحت شديد ايشان شديم يکبار ديگر هم در والفجر8 هنگامي که بچهها مشغول کندن کانال در فاو بودند کلنگ به پاي او اصابت کرده وزخمي شد اما عليرغم اصرار زياد بچهها راضي نشد به عقب بازگردد و با همان پاي مجروح 40 روز در خط مقدم ماند او ميگفت:«درست است پايم مجروح شده صحبت که ميتوانم بکنم» اگر بچهها مرا با اين وضعيت ببيند روحيه ميگيرند و اين جراحتها براي من مجروحيت نيست تا جان در بدن دارم به جبهه ميروم.
چند هفته قبل از شهادت حاج محسن، با هم به مزار پاک پدر و مادرمان رفته بوديم، محسن حال و هواي ديگري داشت از من خواست که با هم بر سر مزار شهدا نيز برويم، وقتي وارد قطعه شهدا شديم حاجي انگار دنبال چيزي ميگشت علت سرگردانياش را پرسيدم گفت ميخواهم مزار شهيد نوري در قطعه 29 را پيدا کنم پس از کمي جستجو مزار شهيد عليرضا نوري را پيدا کرديم در کنار مزار او يک قبر خالي بود حاج محسن با ديدن آن آرام نشست، دستش را بر روي مزار خالي گذاشت و گفت مرا اينجا دفن کنيد، با تعجب پرسيدم، اشتباه نميکني اما محسن آرام گفت اينجا قبر من است، بعد از شهادت حاجي با اينکه ما در دفن او سهمي نداشتيم اما نميدانم برنامهها چطور رديف شده بود که بچههاي تخريب هماهنگ کردند و محسن را در همان جايي که پيشبيني کرده بود به خاک سپردند، محسن خانه آخرت خود را پيدا کرده بود.
بسم رب الشهدا و الصديقين
السلام عليک يا اباعبدالله و عليالارواح التي حلت بفنائک عليک مني سلامالله ابداً ما بقيت و بقياليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم، السلام علي الحسين و علي عليبنالحسين و ....... با سلام و درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران و تمامي شهداي اسلام و امت شهيدپرور ايران و با سلام به خانواده محترم و درود و رحمت به روح پدر و مادرم. شهادت يعني انتقال يافتن از زندگي مادي به زندگي معنوي و الهي و شهادت در مکتب اسلام يک مسأله انتخابي است که انسان کامل با تمام آگاهي آن را انتخاب ميکند و با شهادت خويش شمع راه انسانهاي پاک و نوراني ميشود و من با انتخاب آگاهانه راه شهيدان را تا رسيدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد. نظر به اينکه اگر لياقت شهادت داشته باشم بنابراين من راهم را انتخاب کردم اميدوارم که شما هم دست خط مرا (ولايت فقيه و برگزيدن راه شهادت) را انتخاب کنيد.برادران در زماني که اسلام در خطر است همانطوريکه امام عزيز قلب تپنده امت فرمود : به کسانيکه توانايي داشته باشند واجب ميشود که براي پاسداري از حريم اسلام و قرآن به مقابله با دشمن برخيزند و مواظب باشيد که اين جنايتکاران هر روز براي نابودي جمهوري اسلامي ايران نقشه ميکشند اما شما همانطوريکه تا به حال نقشه آنها را با اتکال به الله نقش بر آب کرديد حالا هم هوشيار باشيد که انشاالله کاري از دستشان ساخته نيست اما نگذاريد ريشه بگيرند و چند جمله از جملات گهربار امام امت و مسئولين کشور که ميفرمايند فراموش نکنيم که در جنگ با آمريکا هستيم و ما متکي به خدا هستيم و با اتکال به خدا از هيچ ابرقدرتي ترسي نداريم و ما مثل امام حسين (ع) در جنگ وارد شويم و مثل حسين (ع) بايد به شهادت برسيم و تا آنجايي در خاک عراق پيش ميرويم که خواستههايمان را بگيريم و هرگز زير بار ذلت نخواهيم رفت. هيهات من الذله. در آخر از رزمندگان ميخواهم که جبهه را گرم نگاه داشته و گوش به فرمان رهبر و تا آخرين نفس استقامت کنيد که الان استقامت لازم است. در آخر وصاياي شخصي من..... وسايل ارتباط نظامي من از قبيل لباس و غيره را بعد از شهادتم کسي استفاده کند در غير اين صورت به مراکز سپاه تحويل دهيد مقدار پولي هست براي کفن و دفن که انشاالله لازم نميشود چون آرزويم اين است که در صحنه نبرد تکه تکه شوم تا در روز قيامت در پيش سالار شهيدان اباعبدالله و ساير شهدا سرافکنده نباشم..... درمراسم عزاداري من روضه بيبي حضرت زهرا (س) خوانده شود چون من از داشتن مادر و پدر محروم بودهام در آخر از همه خواهران و برادران و آشنايان ميخواهم که اگر از من بدي ديدهاند حلال کنند برادران از استغفار و دعا دور نشويد (دعاي کميل و نماز جمعه) که بهترين درمان براي تمکين دردها است..... امام را تنها نگذاريد که او حسين زمان است و هرکس او را تنها گذاشته امام زمان را تنها گذاشته است.....
منبع : پايگاه اينترنتي شهداي ايران